با این همه در حاشیه تشکیل این هیأت سؤالات و ابهاماتی مطرح شده که در اینجا برخی از این سؤالات از منظر حقوقی مورد بررسی قرار میگیرد و تلاش خواهد شد تا در حد بضاعت به آنها پاسخ داده شود.
همانگونه که در حکم مقام معظم رهبری تصریح شده، این هیأت جایگاه مشورتی داشته که بر اساس وظایف و اختیاراتی که در بند7 اصل110 قانون اساسی آمده، تشکیل شده است. بر اساس این بند، حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سهگانه جزو وظایف و اختیارات رهبری است و طبق تبصره ذیل اصل110 «رهبر میتواند بعضی از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگری تفویض کند»؛ بنابراین تشکیل هیأت عالی حل اختلاف و تنظیم روابط قوا را میتوان در راستای اجرای این اصل تفسیر کرد.
در اینجا این نکته قابل ذکر است که باوجود اینکه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران تنظیم روابط قوا را از وظایف و اختیارات رهبری دانسته، اما برای اجرای آن، نهاد تخصصی معرفی نمیکند. از این رو هرچند نهادسازی در نظامهای دمکراتیک جزو وظایف و اختیارات قانون اساسی محسوب میشود، اما نمیتوان با استناد به نقص قانون از اجرای آن سر باز زد و آن را موکول به تغییر قانون اساسی کرد چرا که اصولا اصلاح قانون اساسی امری حساس بوده که نیازمند طی مراحل پیچیدهای است و تغییر پی در پی آن با اصل ثبات قانون اساسی همخوانی نداشته و به اعتبار آن لطمه میزند؛ بنابراین دستور رهبری مبنی بر تشکیل این هیأت را میتوان در قالب ایجاد مقدمات تشکیل یک نهاد دائمی و قانونی ارزیابی کرد؛ امری که در نظام جمهوری اسلامی مسبوق به سابقه بوده و حضرت امام(ره) نیز در پی بروز اختلافات پی در پی میان مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان قانون اساسی، در 17بهمن ماه 1366، فرمان تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام را صادر فرمودند و این نهاد 2سال بعد و پس از اصلاح قانون اساسی، در آن گنجانده شد.
یکی دیگر از سؤالاتی که در این خصوص مطرح شده، تداخل وظایف این هیأت با مجمع تشخیص مصلحت نظام است. در قانون اساسی وظایف مجمع در 2 اصل، مورد اشاره قرار گرفته است. اصل112 قانون اساسی مستقیما به وظایف و اختیارات و نحوه تشکیل مجمع پرداخته و تصریح دارد: «مجمع تشخیص مصلحت نظام برای تشخیص مصلحت نظام، در مواردی که مصوبه مجلس شورای اسلامی را شورای نگهبان خلاف موازین شرع یا قانون اساسی بداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام ، نظر شورای نگهبان را تأمین نکند و مشاوره در اموری که رهبری به آنان ارجاع میدهد و سایر وظایفی که در این قانون ذکر شده است، به دستور رهبری تشکیل میشود».
همچنین شأن مشاورهای این نهاد در اصول 110 و 112 پیشبینی شده که در هیچ کجا اشارهای به تنظیم روابط قوا و حل اختلافات میان آنها نشده و رویه مجمع نیز نشان میدهد که این مجمع تاکنون هرگز در موضوع اختلافات میان قوا ورود پیدا نکرده. شاید در اینجا این سؤال مطرح شود که مقصود از بند8 اصل110 قانون اساسی که «حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام» را جزو وظایف رهبری دانسته، معطوف به وظایف مجمع تشخیص مصلحت نظام درخصوص اختلافات میان قوا که در مواردی میتوان قید «معضل» را نیز بر آن سوار کرد، خواهد بود.
با این حال بند7 همین اصل مستقلا «تنظیم روابط قوا» را جزو وظایف رهبری عنوان میدارد. مجزا بودن این دو بند که اتفاقا پشتسر هم آمده گویای این موضوع است که قانونگذار که ذی منطق و ذیشعور است، از واژه «معضل»برداشتی به جز اختلاف میان قوا داشته.
منظور از «اختلاف قوا» که این هیأت در راستای حل آن تشکیل شده، احتمالا چیزی غیر از «قانون گریزی» و «تفاسیر مختلف از قانون» است چرا که قانون اساسی برای هر دوی این موارد راهکار قانونی پیشبینی کرده و چارچوب اجرایی آن نیز در قوانین عادی و اساسی مشخص است. براساس قانون اساسی مرجع حل اختلاف در تفسیر قانون اساسی، شورای نگهبان و در قانون عادی، مجلس شورای اسلامی است. ضمن آنکه قانون گریزی و عدم اجرای قوانین، تخلف محسوب شده و در مراجع قضایی قابل پیگرد است؛ با این حال بهرغم همه این مسائل گاهی ممکن است اختلافاتی بین قوا به وجود آید که در قانون برای آن راهحلی پیشبینی نشده باشد. درچنین مواردی وجود این هیأت بهعنوان یک نهاد رافع اختلافات میان قوا میتواند نقش مؤثری در عدم تبدیل اختلافات جزئی و اجرایی، به چالشی جدی برای نظام داشته باشد.